۱۳۸۵ آذر ۲۷, دوشنبه

غزل




مگر نه هیمه ی عشقم؟ مرا بسوزانید
ولی در آتش آن چشم ها، بسوزانید


برای آن که هوا را پر از ستاره کنید،
شبانه دفتر شعر مرا بسوزانید


به جای خرقه، تمام مرا برابر دوست،
برای کم شدن ماجرا، بسوزانید


خوش آن که تا بَرَدَم سوی دوست خاکستر
مرا به راه نسیم صبا بسوزانید


کجاست مدّعی عشق، کامتحانش را
چو من در آتش این مدّعا بسوزانید


مرا که شب، همه شب در هوای سوختنم،
برای عشق، برای خدا بسوزانید


حسین منزوی

۱۳۸۵ آذر ۲۴, جمعه

اطلاعیه - از پرکردن جاهای خالی اکیدا خودداری فرمایید


نظر به این که درج جمله حکیمانه مشکوکی در صدر یادداشت قبلی محتملا سبب بروز سوء برداشت هایی خواهد شد، بدین وسیله کلمات صحیح جهت قرار گرفتن در جاهای خالی فوق اعلام می گردد. ه
بدیهی است که هر گونه اقدام دیگر در پرکردن جاهای خالی مذکور به منزله تشویش اذهان عمومی تلقی شده و از آن استقبال می گردد. ه
با امتنان
روابط عمومی ما و حومه

پبوست الف - استعلام از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معاونت کتاب و کتاب خوانی: گزینه های صحیح طبق متن اصلی کتاب به شرح ذیل اعلام می گردد: ه
صفحه شطرنج - به نخستین حرکت خود فکر - مات

دوره آزمایشی


«زمان همچون ... است؛ تا بخواهی ... کنی، به دفعات ... شده ای»
گابریل گارسیا لورکا - به نقل از چاپ هفتم، با اصلاحات مهرورزانه

یکی از موارد مهمی که فراموش کردم در بحر طویل پیشین ذکر کنم - و انصافا هم دست کمش گرفته بودم -، مساله زمان است. به همان نشان که بر آن بودم روز دوشنبه بحث مبسوطی در مورد نظرات طرح شده توسط سروران گرامی داشته باشم و تا همین امروز (پنجشنبه) میسر نشده است که نشده است
با این وجود بد هم نشد چون نظرات حیاتی دیگری هم بعد از آن روز واصل شد که در آن بحث بی تاثیر نمی بود (یا نخواهد بود). امیدوارم بتوانم دست کم تا قبل از فرارسیدن دوشنبه ای دیگر، آن یادداشت را بنویسم. لذا در یادداشت فعلی سکوت اختیار می کنم و گفتنی ها را به جای خود حواله می کنم.

امّا غرض از نوشتن یادداشت فعلی، بیان نتیجه ای است که از مجموع نظرات دوستان و نظرات خودم گرفته ام. اگر خدا بخواهد و بندگان خدا (در راس آن ها خودم!) یاری کنند، نصمیم گرفته ام در دو وبلاگ به صورت جداگانه بنویسم؛
تفکرات جدی و فلسفه بافی های خودم را در وبلاگی مخصوص همین کار و تنها همین کار خواهم نوشت. در این خصوص، حکم نهایی و غیر قابل تجدید نظر است. البته پیش از آغاز چنین وبلاگی باید پایه های فکری خودم را به شکلی منسجم و قابل ارائه آماده کنم، چرا که هر نوشته بعدی من در این زمینه، نیازمند ارجاع های مکرر به آن پایه ها خواهد بود. این مهم مدتی وقت می گیرد ولی یقینا آن را انجام خواهم داد. ه
در خصوص سایر نوستنی ها و نانوشتنی ها همان گونه که قبلا هم کوتاه اشاره کردم ودوستان عزیز (که هویتشان اصلا آشکار نشد!) هم فرمودند، راهی نیست جز این که مدتی بنویسم تا بدانم آیا بنویسم و آیا چه بنویسم. بنابر این از امروز، ایده های مختلفی را که از نوشتن در ذهن داشتم (چه از لحاظ شکل و چه محتوا) به تناوب به بوته آزمایش می گذارم. نهایتا بر اساس تاثیر این نوشتن ها بر خودم و بازتاب آن بر خوانندگان احتمالی است که تصمیم بهتری خواهم گرفت (ان شاءاللللله!). ه
امیدوارم عامل زمان اجازه تولد و بلوغ این وبلاگ دومی را به من بدهد. ه

۱۳۸۵ آذر ۱۸, شنبه

مکتوب دوم - بشکنم یا نشکنم آخر دل آواره را... به انضمام بودن یا نبودن، هر مساله نیم نمره

چکیده
مسالهء نوشتن، به خصوص به شکل اینترنتی آن، مدت نسبتا مدیدی است که گوشه دنجی از ذهن من را به خود اختصاص داده. بر دوستانی که مرا از کمی پیش تر می شناسند پوشیده نیست که من اساسا آدمی بودم علاقه مند به قلم (یا کی برد!) و زمانی به کوچک ترین نسیمی (اعمّ از انواع مطبوع و نامطبوع آن) چند صفحه کاغذ سیاه می کردم. دو سه سال پیش تصمیم گرفتم وبلاگی دست و پا کنم و یاد عادت معهود را تازه کنم، آمّا بعد از مدت کوتاهی به مشکل فلسفی برخوردم (یا گویا مشکل فلسفی به من برخورد) و قضیه را رها کردم.
اخیرا (منظورم همین یکی دو هفته اخیر است) باز ضرباتی به سرم اصابت کرد که مرا به وسوسه انداخت تا امکان نوشتن را یک بار دیگر سبک و سنگین کنم. به درجاتی نیز چنین کردم امّا نهایتا به این نتیجه رسیدم که کلنجار های همیشگی به نتیجه قاطعی نمی رسد و تنها راه این است که یا بالکل منصرف شوم، یا مدّتی -به طور آزمایشی- بنویسم و دغدغه های خود را مبنی بر نوشتن و ننوشتن -هر دو- عملا در طی این مدت بررسی کنم. با این وجود، مشورت با تنی چند از خبرگان، پیش از اخذ تصمیم نهایی ضروری به نظر می رسد.
کوتاه کلام این که هدفم از نوشتن این یادداشت، کسب نظرات دوستان است- اعمّ از آنان که پیش از این نوشته ای از من خوانده اند یا نه - در مورد وبلاگ نویسی خودم به طور خاص و در مورد دلایلم دال بر نوشتن و ننوشتن (که در پی می آید) به طور عام. مسرور و ممنون می شوم اگر در حد فرصت، بنده را از نظر منوّر خود بهره مند کنید. اگر کم تر فرصت دارید شاید بتوانید التفاتی به نظر سنجی این یادداشت بکنید و اگر هم اصلا فرصتی ندارید!! ممنون از این که تا همین نقطه را از نظر معتبر خود گذراندید.

نوشتن یا ننوشتن - مساله این است
چنان که عرض شد، من در ایّام ماضیه بسیار می نوشتم و سعی می کردم نوشته های خود را به هر طریق، چه در نشریات دانشجویی و چه در حلقه دوستان و آشنایان منتشر کنم. آن چه می نوشتم عمدتا متشکل بود از طنز های انتقادی و خبری از شرایط مدرسه یا دانشگاه و در قالب نظم یا نثر و مدّتی هم طنز های سیاسی. دورانی هم به ترشّح مقادیری متون به زعم خودم ادبی و سطور به خیال خودم شعر پرداختم. سومین مطلبی که در آن ایّام ولع نویسندگی زیادی را در من بیدار می کرد، بیان نظرات شبه تحلیلیم بود در خصوص مسائل گوناگونی که توجه مرا جلب می کردند، از قبیل مسائل فکری، اجتماعی، ادبی، هنری و ....
بدیهی است که آن زمان دلایل قانع کننده ای برای ارتکاب هر یک از این انواع نگارش داشتم یا بهتر بگویم، تصوّر می کردم که دارم: طبع طنز قوی که به خاطر آن مورد تایید و تحسین آشنایان و اطرافیان قرار می گرفتم، استعداد ادبی که سابقه اصیلی در خانواده ما دارد، و قدرت تجزیه و تحلیل ذهنی که خود به داشتن آن مطمئن و مفتخر بودم. به هر تقدیر، خوشبختانه یا بدبختانه آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت؛ یا دست کم نشتی های جدّی در جداره سبوی مذکور ایجاد شد. امروز که به نوشته های آن زمان و خصوصا به انگیزه ها و ذهنیت خود درزمان نگارش آن ها نگاه مجددی می اندازم، نکات بارزی را می بینم که در آن زمان نمی دیدم یا شاید ندیده می گرفتم؛ نکاتی که درسه سال اخیر، تدریجا به دلایلی برای ننوشتن تبدیل شده اند:
§ شوق وافر من به بیان نظرات شبه تحلیلیم در مورد مسائل گوناگون، عمدتا ناشی از خودشیفتگی کاذبی بود که به نوبه خود از این توهّم ناشی می شد که تنها من هستم که به چنین نظرات درخشانی دست یافته ام و تعهّد ایجاب می کند که در اسرع وقت اهالی جهان و حومه را در جریان آن ها قرار دهم! این بلاهت معصومانه را که ذاتا همراه با دست بالا گرفتن خود، دست پایین گرفتن دیگران و ساده انگاری موضوعات مورد نظر است، در پس اکثر زبان سایی ها و قلم فرسایی های خود می بینم. چنین شده است که امروز با فاصله گرفتن از این توهّم، از شوق فریاد زدن نظرات خود هم دور شده ام.
§ نوشته های ادبی به تصور خود «جدّی» من و به طور مشخص شعرهایم، نقاط مثبت بالقوه ای داشته اند، اما این استعداد و ذوق بالقوه به طور کلی در مرحله ای کاملا نخستینی و جنینی ظاهر شده و به جز چند جمله یا بیت پراکنده که آن ها را قابل قبول می دانم، در مابقی موارد قابل ارائه نبوده و راه درازی را تا تکامل نسبی در پیش داشته است. در این مورد نیز همانند مورد قبل، تصور من از «خوب» بودن و قابل ارائه بودن این مطالب، دلیلی نداشته به جز کمبود مطالعه و درک سطحی و عجولانه از مقوله ادبیات. از آن زمان، هرچه بیش تر خوانده ام، دانسته ام که عجالتا همان به که بیش تر بخوانم و کم تر بنویسم. ه
§ در خصوص نوشته های طنز، موضوع تا حدی متفاوت است. اکثر آن طنزنوشته ها در ارزیابی امروز من نمره قبولی می گیرند و حتی تصور می کنم برخی نقاط آن از آن چه که ممکن است امروز بتوانم بنویسم قوی تر هستند (البته شکی نیست که نقاط ضعف متعددی نیز در آن ها وجود دارد، ولی ارزیابی کلی من چنان است که گفته شد). در خصوص طنز نویسی، امّا مشکل دیگری وجود دارد. نوشتن طنز، به خصوص به روشی که من می پسندم (یعنی تحلیل انتقادی کلیّت موضوع، در مقیاس کلان و از سوی دیگر دستمایه قرار دادن وقایع و نکات جزیی برای بازی با ذهن مخاطب، در مقیاس ریز)، اکیدا نیازمند مخاطبی است که نه تنها در جریان موضوع اصلی قرار داشته باشد، که با جزئیات آن نیز در ارتباط بوده باشد. این موضوع به طور جدّی سبب محدود شدن موضوع و/ یا مخاطب می گردد. بر همین اساس، نوشته های قدیم من همگی یا دارای موضوعی بسیار عمومی بوده اند (طنز های سیاسی) و یا دارای گروه مخاطب خاصی بوده اند (مانند طنزهایی که درمحدوده دانشگاه می نوشتم یا طنز هایی که برای جمع دوستان و در مورد وقایع فی مابین می نوشتم) که اکنون دسترسی من به آن ها محدود شده است. به این طریق به نظر می رسد اصلی ترین محیطی که می توانم نوشته ای در آن منتشر کنم محیط اینترنت است که به نوبه خود به دلیل گسترده بودن و بعضا ناشناخته بودن مخاطبین آن، زمینه کم تری برای طنز نویسی در مورد موضوعات «خاص» باقی می گذارد.
از این لحاظ، دو امکان برای من باقی است؛ یکی طنز نویسی با موضوعات عمومی و دوم نوشته های پراکنده در خصوص موضوعاتی که هر یک گروه خاصی از مخاطبینی را که در طول روز با من در ارتباط هستند در بر بگیرد. در خصوص حالت اول، موضوعات عمدتا سیاسی خواهند بود، که امروز به دلایل فلسفی و امنیتی! شخصا تمایل زیادی به آن ندارم. حالت دوم نیز چنان که گفتم، مشکل محدودیت و پراکندگی مخاطب را پیش می کشد؛ به ویژه که بیم آن دارم تلاش من در سامان بخشی به این عوامل، سبب ایجاد طنزنوشته هایی سطحی و به قول علما «آبکی» شود –چیزی که آن را بزرگ ترین آفت طنز نویسی می دانم-.
§ روش دیگری که در وبلاگ نویسی به طور گسترده ای شاهد آن هستیم، روزنوشت است. منظورم نگارش وقایع، حالات و افکار روزمره به صورت بی تعارف و خودمانی با مخاطب است. من بالشخصه از خواندن وبلاگ های دوستانی که به طور منظم چنین می کنند، لذت زیادی می برم. این نوع وبلاگ نویسی، نوع بدیعی از ارتباط عاطفی و اجتماعی بین افراد برقرار می کند؛ دورادور و در عین حال بسیار نزدیک. با این وجود این نوع نگارش چندان با ترجیحات من –به عنوان نویسنده و نه خواننده- سازگار نیست، یا دست کم هنوز سازگار نیست.

جمع بندی
سیاهه ای که [ان شاءالله] از نظر گذراندید، دغدغه های اصلی من در مورد نوشتن و ننوشتن است. چنان که در ابتدای سخن عرض شد، اخیرا اتفاقات کوچکی در ذهن و بیرون ذهن من افتاد که موجب شد احساس کنم می توانم تجدید نظری در آن چه که گفته شد –البته نه درخود این موارد، که در نحوه برداشت خودم از آن ها- داشته باشم. در واقع احساس می کنم شاید در این دوران «تبعید»، تنبّه کافی به خاطر جرائم فوق الذکر حاصل شده باشد و شاید بتوانم با سپردن تعهد محضری مبنی بر عدم تکرار جرم، مجددا، لا اقل به صورت محدود، دستی به قلم (کی برد) ببرم.
در این راستا بسیار ممنون خواهم بود اگر دوستان و سرورانم نظر و پیشنهاد خود را در مورد آن چه که مطرح شد در اختیار بنده بگذارند؛ چه از طریق کامنت، چه از طریق نظر سنجی زیر، و چه از سایر روش های قانونی و غیر قانونی. وَ اَیّدَکُمُ اللهُ جمیعاً قومَ النّاظرین!

شما کدام راه را در نوشتن وبلاگ به این حقیر پیشنهاد می کنید؟
گزارش خاطرات، حالات و نظرات خود به صورت روزنوشت
0
طنز نویسی موردی حول وقایعی که در موقعیت های مختلف (دانشگاه، ورزش، کوچه، خیابان) برایم پیش آمده
1
نوشتن منظم طنز های سیاسی و اجتماعی
1
نوشتن منظم افکار جدّی خودم (فلسفه بافی هایی در خصوص مسائل مختلف زندگی)ه
1
نوشتن تراوشات شبه ادبی (شعر و شبیه آن)ه
0
تلفیقی از موارد فوق در یک وبلاگ
17
بی خیال داداش عرض خود می بری و زحمت ما می داری
3