۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

شاعر تو را زین خیل بی دردان کسی نشناخت ...


شاعر! تو را زین خیل بی دردان، کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت

کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما
گنج تو را، ای خانه ی ویران کسی نشناخت

جسم تو را تشریح کردند از برای هم
امّا تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت

آری تو را، ای گریه ی پوشیده در خنده!
وآرامش آبستن طوفان! کسی نشناخت

زین عشق ورزان نسیم و گلشنت، نشگِفت
کای گردباد بی سر و سامان! کسی نشناخت

وز دوستداران بزرگ کفر و دینت نیز
ای خود تو هم یزدان و هم شیطان! کسی نشناخت
__

گفتند: این دون است و آن والا، تورا، امّا
ای لحظه ی دیدار جسم و جان! کسی نشناخت

با حکم مرگت روی سینه، سال های سال
آن جا، تو را در گوشه ی یُمگان، کسی نشناخت

فریاد «نای»ت را و بانگ شکوه هایت را،
ای طالع و نام تو ناهمخوان! کسی نشناخت

بی شک تو را در روز قتل عام نیشابود
با آن دریده سینه ی عرفان، کسی نشناخت

ای جوهر شعر تو، چون نام تو برّنده!
ذات تو را ای جوهر برّان! کسی نشناخت

روزی که می خواندی: مخور می، محتسب تیز است!
لحن نوایت را در آن سامان، کسی نشناخت

وقتی که می کندند از تن پوستت را نیز
گویا تو را زآن پوستین پوشان، کسی نشناخت

چون می شدی مخنوق از آن مستان، تو را ای تو،
خاتون شعر و بانوی ایمان! کسی نشناخت

آن دم که گفتی: باز گرد ای عید! از زندان
خشم و خروشت را در آن زندان، کسی نشناخت

چون راز دل با غار می گفتی تورا، هم نیز،
ای شهریار شهر سنگستان، کسی نشناخت

حتّی تو را در پیش روی جوخه ی اعدام
جز صبحگاه خونی میدان، کسی نشناخت

__

هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت.

حسین منزوی، از مجموعه ی «از شوکران و شکر»



____________________________________________________________
پی نوشت یک: شعر را با صدای شاعر از این پیوند بشنوید.
پی نوشت دو: اشارات غزل به شاعران ایران در بخش نظرات نوشته شده است.